مطابق با الگوهای شرطیسازی، رویداد آسیبزا بهعنوان یک محرک غیرشرطی هستند که پاسخهای غیرشرطی توأم با ترس شدید و برانگیختگی بالا را فراخوانی میکنند. طی این فرایند محرکهای شرطی شده مانند تصاویر، صداها و بوها که در زمان آسیب وجود داشتهاند، با محرکهای غیرشرطی پیوند میخورند و نتیجه این همراه شدن امکان فراخوانی پاسخهای شدید ترس و تجربه مجدد آسیب در غیاب محرکهای غیرشرطی است که منجر با ناتوانی فرد آسیبدیده در تمایز بین علائم خطر و امنیت میشود و تداوم اختلال را موجب میگردد(سیجی براندیج، انگلهارد، لوممن، لیر و همکاران، 2013).
در فرمولبندی نظری از اختلال استرس پس از سانحه توجه به نقش حافظه در تداوم نشانگان این اختلال کانون توجه نظریهپردازان مختلفی بوده است: بهعنوانمثال، نظریه بازنماییهای دوگانهدر مفروضه سازی خود دو نوع از بازنماییهای حافظه در خلال وقوع یک رویداد آسیبزا را در کانون توجه خود قراردادهاست: یکی از آنها شامل جزئیات حسی و حالت عاطفی/هیجانی در زمان تجربه کردن رویداد است(بازنماییهای محدود به حس) و دیگری مشتمل بر زیرمجموعهای از درون دادههای حسی است که در یک توصیف انتزاعی ساختاری رمزگردانی میشود در سرتاسر بافت فضایی و شخصی که فرد رویداد را تجربه میکند (بازنمایی بافتی). این دو بازنمایی در ابتدا بهواسطه نوع درون داد متمایز نمیشوند بلکه جنبههای متفاوتی از درون داد هستند که به دلیل نوع پردازش از یکدیگر متمایز شدهاند(بروین و بُرجس، 2014). در تبیین دیگری، افزایش حافظه کاذب که عبارت است از یادآوری وقایعی که هرگز اتفاق نیفتادهاند یا تحریف یک تجربه است در مبتلایان به اختلال استرس پس از سانحه گزارششده است(نِمِتس، ویتزتوم و کُتلر،2002؛ نقل از خسرو پور، ابراهیمی نژاد، بنی اسدی و فاریابی، 1391)؛ علاوه بر این، فرضیه تعدیل اثر یک کاهش اختصاصی در ظرفیت حافظه بهعنوان راهبردی اجتنابی جهت محدودتر شدن اثرات آسیب در مبتلایان به اختلال استرس پس از سانحه را مطرح میکند(عبدی، مرادیان و اکرمیان، 1388)؛ و نهایتاٌ گزارششده است که کاهش ظرفیت حافظه سرگذشتی(حافظه رویدادها در مورد خودمان) باتجربه مجدد آسیب و اجتناب ارتباط دارد(رابینسُن و جابسُن، 2013).