تعاریف و مفاهیم
۲-۱- تاریخچه مختصر ادبیات تطبیقی (= مقایسهای) ازآغاز تا امروز
درست است که دربارهی شرح احوال و زندگانی «امیر مسعود بن سلمان لاهوری، شاعر بد اقبال امّا بلند آوازهی پارسیسرای نیمهی دوم قرن پنجم و آغاز قرن ششم (۴۳۸-۵۱۵) و افضلالدین بدیل ابن علی بن عثمان حقایقی شروانی ملقب به حسّان العجم و متخلص به خاقانی (۴۳۸-۵۱۵۱).(ترابی،۲۱۸:۱۳۸۲ و ۲۴۷)
کتابها و رسالههای بسیار تصنیف شدهاست، اماّ هنوز – و شاید همواره- برای یک رسالهی تازهی دیگر؛ که هرچند احیانا از نکتههای تازه هم خالی نباشد؛ از داعِیه آنکه حرف آخر را در این باب آورده است، خالی نماید جایی هست؛ و آن پرداختن به مقایسه و مقابله سبک شناسانه اشعار دو شاعر فحل و دو شاعر صاحب سبک و دو شاعر اهل مفاخره است در موضوع حبسیّه. این مقایسه و مقابله که درادب کلاسیک از آن به موازنه تعبیر میشود، صورت کهنتر آن در شعر شاعران و مکتوبات نویسندگان مسبوق به سابقه است، و حتی گفته شده است که «در نقّادی نیز مثل علم تشریح وعلم اللغه هیچ طریقی رامطمئن تر و مفید تر از آن نیافته اندو فواید محسوس و مفیدی را نصیب علم الاساطیر کرده است.»(زرین کوب،۶۹:۱۳۸۲)
باز با آنچه مورد تحقیق و توجه ماست تفاوت اساسی دارد؛ موازنه یعنی سنجش دو شاعر با هم در ادبیات عرب مرسوم بوده است و حتّی کتابهایی نیز در این زمینه نوشته شده است که از کتب معروف در این زمینه یکی «الموازنهی بین الطائیین ابیتمام و البحتری» تألیف ادیب مصری ابوالقاسم حسن ابن بشر آمدی است و دیگری «الوساطهی بین المتنبی و خصومه» تألیف قاضی عبد العزیز جرجانی. موازنه یا سنجش دو شاعر در ایران هم مرسوم بود اما نه به صورت تفصیلی به حدی که کتابی شود. گاهی از شاعری نظر خواهی میکردند که به عقیدهی شما فلان شاعر بزرگتر است یا بهمان؟ و داور در این زمینه به شعر جوابی میداد که معمولا محتاطانه است و صریح نیست، زیرا هردو شاعر مورد مقایسه، در جامعه طرفداران و محبوبیتی داشته اند. مثلا سالها پیش که نقد ادبی و علم سبکشناسی بیمارگونهای داشتهایم و در بحران نقد ادبی به سر میبردیم با این شعر جامی همداستان میشدیم و به نشانهی تأیید سری هم تکان میدادیم که:
در شعر سه کس پیمبرانند هر چند که لا نبیّ بعدی
«اوصاف» و «قصیده» و «غزل» را فردوسی و انوری و سعدی
(حاکمی،۱۳۶۷ :۱۰۵)[۱]
«که امروزه به برکت انتشار بعضی مسائل اجتماعی و سیاسی و نیز ملاحظات انتقادی بعضی ادیبان قرن اخیر، داوری ما در باب شاعران کهن تغییراتی کرده است وگرنه چگونه میتوان باور کرد در زبانی که شاعرانی به عظمت نظامی گنجوی و خاقانی شروانی و سنائی غزنوی و جلال الدّین رومی و فرید الدّین عطّار دارد، کسانی بیایندو سه پیامبر برای شعر فارسی برگزینند: فردوسی و سعدی و انوری. در مورد فردوسی و سعدی جای بحث نیست، به ویژه این مربوط به روزگاری است که هنوز خواجه حافظ به شاعری نپرداخته بوده است و حضرت مولانا هم که فراتر از مقام شاعری دارد؛ امّا انوری را یکی از سه پیامبر شعر فارسی بشمار اوردن، حکمی است ظالمانه در حق نظامی و خاقانی و سنایی و خیّام».(شفیعی کدکنی،۲۸۱:۱۳۸۶)
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
به هر تقدیر چنین پرسش هایی در ادبیات همه کشورها بوده است و مردم دوست داشتند، بدانند که به نظر صاحب نظران کدامیک از شاعران مطرح معاصرشان یا شاعران معروف قدیم، از دیگری بالاتر است. مثلا در زمان انوری این سؤال مطرح بود که او بالاتر است یا شاعر معاصر دیگر او: فتوحی مروزی؟ (شمیسا،۱۰۷:۱۳۷۸)
که در این مورد داوری هایی نیز گردیده است که یکی از بهترین این داوریها را داوری شبلی نعمانی باید تلقی کرد، شبلی نعمانی در شعر العجم ۱/۲۱۵ مینویسد: «انوری از ظهیر یا از تمام معاصرین خود بالاتر باشد ما حرفی نداریم، لیکن اورا همدوش سعدی و فردوسی قرار دادن الحق بی انصافی است؛ که این سخن شبلی را استاد ملک الشعرای بهار در قصیدهی زیبایی بدینگونه بیان کرده است:
من عجب دارم از آن مردم که هم پهلو نهند در سخن، فردوسی فرزانه را با انوری
انوری هر چند باشد اوستادی بی بدیل کی زند با اوستاد طوس، لاف همسری؟
سحر، هر چندان قوی، عاجز شود با معجزه چون کند با دست موسی سحرهای سامری؟
(بهار،۱۳۴۴ :۱/۶۳۳)
در روزگار ما نیز بعد از داوری استاد فروزانفر در کتاب سخن و سخنوران (چاپ خوارزمی، صص ۳۳۴-۳۳۳)، داوری شاعر نامدار معاصر، شادروان دکتر مهدی حمیدی شیرازی است؛ که از سر کمال آگاهی و اجتهاد ادبی و وقوف بر مسائل شعر سنتی فارسی است از آنجا که این داوری در تاریخ نقادی ایران ارج و ارزش ویژهای دارد در اینجا ذکر میشود:
«بعضی از نقادان انوری را سر آمد شعرای این قرن (ششم) و یکی از شعرای پنجگانهی بزرگ ایران در تمام قرون شناختهاند، حقیقت این است که اگر چه نمی توان انوری را با وجود شعرایی از قبیل مسعود سعد و خاقانی و نظامی، بطور مطلق، سرآمد شعرای این قرن شناخت و نیز معلوم نیست که همهی سخن شناسان بتوانند او را یکی از شعرای پنجگانهی بزرگ ایران بشمار آورند، قدرت و تسلط اورا در مدیحه سرایی و رام کردن معانی و الفاظی که به این کار آیدبه هیچ نحو نمی توان انکار نمودو اگر این هنر مفهوم واقعی و کامل شعر باشد، ناچار، انوری یکی از شعرای پنجگانهی بزرگ ایران خواهد بودو شک نیست که مفهوم شعر در بعضی ادوار آنقدر خود را به این هنر نزدیک کرده که اگر هم عین آن به نظر نیامده، نزدیک ترین مشابه آن تلقی شده است. کار خاص انوری قصیده سرایی یا بهتر بگوییم مدیحه سرایی است، موضوع تمام قصاید او مدح و ستایش است. فنّ ویژهی او – اگر بد و اگر خوب- همین یک فن است و با این که دراین فن عدهی بیشماری از شاعران قرون با او همکاری داشتهاند، بسیار به صعوبت میتوان کسی از آنها را، من حیثالمجموع، در شمار او محسوب داشت. از شعرای بزرگ قرن وی یکی مسعود است که به علل خاصی، که در شرح حال او نوشته شد، اگرچه بسیاری از قصاید خویش دلنشینتر و مطبوعتر از قصاید انوری به نظر میآید، هرگز آن انسجام و استحکام قصاید انوری و آن جا افتادگی ماهرانهی کلمات-که هر مصرع را به صورت ردیفی از دندانهای درخشان و محکم و منظم و مروارید گون، در دهان شعر تنگ هم به رشته میکشد-در آنهانیست. یکی دیگر از شعرای بزرگ این قرن، خاقانی و دیگری نظامی است که اگر چه این دو تن، از جهاتب-که در ذیل احوال خود آنها خواهد آمد-بر انوری مزیت دارند، از جهاتی انوری را بر آنها مزیت است: زبان انوری، زبان دری پاک و ساده و روشن و خالی از هرگونه حشو و زواید است. هر فارسی زبانی از اشعار انوری، بی مدد استاد، چیزی میفهمد، اما هر فارسی زبانی قسمت عظیمی از اشعار نظامی و تقریبا تمام دیوان خاقانی رامعلوم نبیست که با مدد استاد هم درک کند. هنر انوری، در بیان، مبتنی بر پیرایش است و هنر خاقانی و نظامی بر آرایش. زیبائی ها و دلربائیهای صوری کلام انوری – به پیروی از سلیقه و ذوقی خاص-از اجزاءاصیل کلام بنظر میآیند و دلربائی هاو زیبائیهای صوری سخنان نظامی و خاقانی- به تبعیت از ذوق و سلیقههای مخصوص- از رنگ و نگاری دخیل.
طنین کلمات و طنطنهی ترکیبات و غریو و هیاهوی لغات و اگر این اصطلاح پذیر فته شود: «حجم الفاظ» و هیمنههی مهابت نمای کلام، در اشعار خاقانی و نظامی، گاه، سخن را-از جهات صوری-تا حدی میرساند که بیشبهه شنونده را، از حیرت، به هراس میاندازد. کلام انوری از جهات صوری-علاوه بر اینکه از اینگونه طمطراقهای عجیب و مهیب خالی مانده است، با پرهیز از هرگونه خدشه به زبان محاوره نزدیک شده است…..
در سینهی انوری، مانند پیشروانش عنصری و ابوالفرج رونی، دلی شوریده و مالا مال از هیجان نبوده است و به همین جهت بیشتر قصاید او –با انکه رونق بازار هنرو استادی و صنعت است-کالای جهان ذوق و عشق و محبت نیست؛ و به تعبیر دیگر کمال زیبائی آنها، بر لطائف دلربائی آنها میچربد. بیشتر از این قصاید، از بیرون و درون، به اهرام کوه پیکر فراعنهی مصر میماند که با آنکه حاوی انواع و اقسام هنرهای ظریف است، محتوی چیزی جز اجساد پوسیده نیست. امّا بینندهی خردمند میتواند انواع این هنرها را از این مقبره ها بیاموزدو در هرگونه بنای دیگری به کار ببرد…. روی هم رفته میتوان گفت مدایح خوب انوری شاهکارهای مدایح پارسی است….» (شفیعی کدکنی،۱۳۹:۱۳۸۴)
این از روزگار انوری بود و در روزگار ما مردم دوست دارند بدانند که شعر اخوان بالاتر است یا شعر شاملو؟ و شعر فروغ بر تر است یا سیمین بهبهانی؟ و حتیّ منتقدی اشعار سپهری را با نوشتههای صادق هدایت مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است و به نتایج درخشانی رسیده است. (مثلا دکتر بهرام مقدادی) و یک وظیفه سبکشناسی این است که این صداهارا تشخیص دهدو علت برتری آنها را نسبت به دیگری نشان دهد. اصلا تعریف سبک همین است یعنی تشخیص صداها. اگر بپذیریم که سبکشناسی علم یا نظامی است که از سبک بحث میکند، نخست باید دریابیم که سبک چیست؟ البته «سبک در اروپااصطلاحی است کهن اما سبکشناسی تعبیری است تازه که در دو قرن اخیر بوجود آمده است و افلاطون نخستین کسی بود که این مسأله را به طور جدی مطرح کرد.« شیپلی در کتاب «فرهنگ اصطلاحات جهانی ادبیات» مینویسد: «مفهوم سبک از نظر افلاطون بر این پایه است که معنائی که صورت مناسب خود را پیدا کند سبکی بوجود میآورد و اگر پیدا نکند سبکی در بین نخواهد بود. پس به نظر این حکیم سخن یا سبک دارد یا ندارد. به عقیده وی و پیروانش هر تغییری که در شکل کلام صورت گیرد سبب تغییر در ماده و معنی نیز میشود. که عقیده ارسطو عکس نظر استادش بود. ارسطو معتقد نیست که سخن یا بی سبک است یا سبک دار؛ بلکه وی بر آنست که هر نوشته و گفته ای چه خوب باشد و چه بددارای سبک است؛ منتهی این سبک یا خوب است یا بد، یا استوار است یا سست».(فرشیدورد،۶۹۶:۱۳۶۳)
۲-۲- تعریف و توصیف سبک
بنابر این در لاتین قدیم سبک (stilus) ابتدا به معنی قلم کنده کاری و حجاری بودکه در لاتین متأخّر معنی آن گسترش یافت و از آن هنگام تا کنون به معنی ویژگی خاص یک نوشته است از نظر خوبی و بدی آن. به همین مناسبت در زبان فارسی تعبیراتی چون سبک خوب یا بد، سبک عالی یا نازل داریم. و وقتی میگوییم قلم کسی خوب است یا کسی خوب قلمی داردبه همان معنای لاتینی (استیلوس) است.
۲-۳- سبک همان خود شخص است
همانطوری که گفته شد از ترکیب ویژگیهای معنوی و صوری اثر ادبی سبک به وجود میآید. سبک نویسنده و شاعر در حقیقت بیان کنندهی شخصیت و روحیات و شیوهی بیان اوست. و به تعبیر بوفن از بنیانگذاران سبکشناسی جدید غرب «سبک همان انسان است» یعنی سبک خود شاعر و نویسنده است؛ (گوستاو فلوبر میگفت: من بوواری هستم). البته سبک بیشتر از شیوهی بیان اثر یعنی از جنبهی صوری آن سخن میگوید. از قرن بیستم به بعد سبکشناسی با زبانشناسی در هم آمیخت؛ و سبکشناسی امروز از ویژگیهای صرفی، نحوی و صوتی اثر ادبی یعنی از خصوصیات دستوری و زبانشناسی آن سخن به میان میآورد، که، این نوع سبکشناسی به سبکشناسی بیان (Expressiveness) معروف است.
۲-۴- تعریف شارل بارلی از سبک شناسی
شارل بالی، زبانشناس سوئیسی، که از شاگردان فردینان دو سوسور، یایهگذار زبانشناسی نوین بود تعریف تازهای از سبکشناسی به دست داد. به عقیدهی او: وظیفهی سبکشناسی این است که ببیند در دورهای معیّن، انواع سازههای بیان کدامند؟ و احساس و اندیشه را چگونه ابراز میدارند. و او بود که با طرح «دانش وسایل بیان» جان تازهای به سبکشناسی بخشید. کار عمدهی بالی تدارک سیاههی «ارزشهای بیانی» زبان بود. به عبارت روشنتر: سبکشناسی باید معلوم کند که بیان چگونه مفهومی کاملا خبری رابه رنگ خود میآراید، و یک پیام به معنای واژه شناختی، وجه مشترک عبارتهای بیانی گونهگون میگردد.» برای فهم درست سخن شارل بالی مثال میزنیم، روستایی ساده دلی پیش کدخدای ده میرود و میگوید: «از بد خلقی عیال دایم گریه میکنم. این هم از سرنوشت بد من بود». گریستن یک واقعیت بیانی است با محتوای ویژه ای که میدانیم. ولی آموزگار همان روستا همین واقعیت را با تعبیر خود بیان میکند و عبارت دیگری به دست میدهد: «از دست زنم خون گریه میکنم. بخت ما بهتر از این زن در چنته نداشت.» که حافظ همین مفهوم را پرورده و رنگ تازه ای به آن زده است:
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد.
(غیاثی،۱۷:۱۳۶۸)
به قول مولانا:
«گفت قاضی: ثبّت العرش ای پسر تا برو نقشی کنم از خیرو شر
کو زننده؟ کو محل انتقام؟ این خیالی گشته است اندر سقام
(مثنوی ،۳/۳۶۰ )