واحد نجف آباد
دانشکده علوم انسانی
گروه تاریخ
عنوان:
زندگی خصوصی رضاشاه کبیر
استاد:
سرکار خانم دکتر سهیلا ترابی فارسانی
پژوهشگر:
علی بهزادی
۱۳۹۱ خورشیدی
مقدمه
تاریخ برای انسان اجتماعی و مترقی، تشریح وضع حاضر جامعه با تکیه به آزمایش و عناصری است که گذشته را به وجود آورده اند و می توان از آن عناصر، آینده را کامل تر و بهتر ساخت.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
بررسی تاریخ دوران پهلوی این ویژگی را دارد که مجموعه ای کامل از اسناد و مدارک این دوران در دسترس ما قرار دارند و و هنوز بسیاری از افراد خانواده پهلوی و رجال آن در گوشه و کنار ایران و جهان زندگی میکنند و گاه و بیگاه با انتشار خاطرات خود، گوشه هایی از دوران پر شگفت این عصر را به حافظه تاریخ اضافه می نمایند.
رضا شاه از آن دسته انسان هایی است که نظرات کاملاً ضد و نقیضی درباره ی شخصیت او وجود دارد. تیمسار ارفع در مورد وی می گوید: «این دوره ی تجدید ملی و نو آوری از هر حیث مدیون کوشش های خستگی ناپذیر فقید رضا شاه کبیر و فرزند و وارث او محمدرضا شاه پهلوی میباشد…» (نگاه کنید به: ارفع،۱۳۷۷، ۲) و از سوی دیگر میلسپو میگوید: «او روی هم رفته مملکت را پاک دوشیده، روستاییان،عشایر و زحمت کشان را مفلوک کرد و از زمین داران باج های هنگفت گرفت…» (نگاه کنید به: آبراهامیان،۱۳۷۹،۹۲ و فوران،۱۳۸۶، ۳۲۹). به نظر می رسد که رضا شاه علیرغم تمام اتهامات وارده، اقدامات مفیدی برای ایران ومردم آن انجام داد و واقعیت بزرگتر آن است که علی رغم اشتباهاتی که به او نسبت می دهند، او یک خائن یا حتی دست نشانده نبود و هرچند آزادی محدود تر شد اما ایران و وحدت آن از هر حیث حفظ شد؛ همان گونه که مهدی بامداد اشاره میکند: «پهلوی هوش سرشاری داشت و حافظه ای بسیار با بیسوادی، متصرف در عبارات بود بود و ملتفت اشارات، نکته سنج و متین … عزم سنگین داشت و اراده ی آهنین و… از حق نباید گذشت که شاه فقید خدمات برجسته ای نسبت به مملکت انجام داد (بامداد،۱۳۶۲،۹-۸)؛ که از آن جمله اند:
ایجاد کامل امنیت در سراسر مملکت که به قول استاد پیرنیا: «… در دوران سردار سپه امنیت آنقدر شد، راهی که صد سوار مسلح از آن نمی توانستند بگذرند، یک زن آبستن با طشتی از زر بر سر نهاده و میگذشت…» (پیرنیا،۱۳۴۱،مقدمه،۸۲)، کشیدن راه آهن سراسری به گونه ای که مصدق السلطنه (بعدها دکتر مصدق) در مورد آن میگوید:«میبینی، راه آهن از ده ما هم میگذرد، واقعاً باعث اش را خدا عمر بدهد الحمدالله زنده ماندیم و دیدیم در مملکت خودمان راه آهن داریم…» (طلوعی، ۱۳۸۶،۳۴۱) و… .
نسبنامه رضاشاه
۱-حاج رمضان خان پهلوان
۲-خسرو خان پهلوان
۳-جهانبخش خان
۴-سلیمان خان
۵-حاج محمدحسن خان
۶-یاور مراد علی خان (سرگرد) که در سال ۱۸۵۶ (۱۲۳۴ خورشیدی) در جنگ هرات کشته شد.
۷-سرهنگ عباسعلی خان (عباسقلی خان) معروف به داداش بیگ.
۸-رضا خان میرپنج [سرتیپ رضاخان رضاشاه بعدی] (صادقکار، ۱۳۷۶، ۳۸)
– شرح حال و زندگی رضاشاه
مادر رضا، پنجمین همسر عباسعلی خان بود بنام نوشآفرین.رضا در سال ۱۲۵۶ خ/۱۲۹۴ ق در روستای آلاشت واقع در سوادکوه مازندارن بدنیا آمد. عباسعلی خان یاور (سرگرد) (پدر رضا شاه) قبلاً از طرف فوج سوادکوه به عنوان رئیس تأمینات (نظمیه) بابل کنار منصوب میشود و پس از ازدواج با نوش آفرین وی را همراه خود به بابل کنار (درازکلا) میبرد. جایی که همسر دومش «خانم کوچک» سکنی دارد.
عباسعلی خان از خانم کوچک پنج فرزند داشت: دو پسر به نامهای نامدار و جواد، سه دختر به نامهای دُرّی جهان، نبات و حکیمه. در آن زمان عباسعلی خان شصت و اندی سن داشت. پس از بیماری به الاشت پیغام میفرستد تا برادر زادههایش نونوش خانم و کوکب خانم نزدش بیایند چرا که عباسعلی، پس از مرگ برادرش فضل الله خان در سنین جوانی (۲۶ سالگی) سرپرستی خانواده برادر را به عهده گرفت.
پس از مدتی همسر برادر متوفای خود را به عقد فرزند بزرگترش فتح الله سلطان (سروان) از همسر اولش «هما خانم» در میآورد.(پهلوان،۱۳۸۵،۱۰)
عباسعلی خان از همسر اولش که در الاشت زندگی میکرد چهار پسر و سه دختر داشت. پسران: فتح الله سلطان که احتمالاً در جنگ هرات کشته شد، عبدالله سلطان (سروان) (جد مادر نگارنده از طرف مادر) که بر اثر بیماری در جوانی فوت کرد، اسماعیل، عنایت الله. دختران: خورشید، بهار و خاور.
نونوش و کوکب به عمویشان عباسعلی خان بسیار وابسته بودند و به وی «آقا جان» میگفتند. آنها به درازکلا نزد عمویشان میروند و چند روز آنجا میمانند. ناگهان عمو تصمیم میگیرد با آنها و نوش آفرین همسر جدیدش و دیگر همراهان برای معالجه به تهران برود.
همگی به قصد تهران حرکت میکنند، اما در بین راه تصمیم او عوض میشود و به دخترها میگوید که آنها با نوش آفرین که باردار است و نزدیک وضع حملش میباشد و تحمل راه سخت تا تهران را ندارد به الاشت برگردند و خود با همراهانش به سوی تهران حرکت میکند. نوش آفرین به همراه نونوش و کوکب همانجا با عباسعلی خان خداحافظی میکنند و از رودخانه تلار میگذرند و به سمت آلاشت میآیند. ناگفته نماند که فرزندان نوش آفرین از همسر اولش یعنی علی و مریم نیز اکنون تحت تکفل عباسعلی خان هستند. عباسعلی خان علی را با خود به تهران میبرد و مریم با نوش آفرین به الاشت میآید.
از ابتدا عباسعلی خان قصد داشت نوش آفرین را به تهران ببرد زیرا یکی از فرزندان عباسعلی خان یعنی اسماعیل، فرزند به دنیا نیامده نامادری را غریبه میدانست و فکر میکرد که از سهم الارثها کاسته خواهد شد. او قصد اذیت و آزار نسبت به فرزند نوش آفرین را داشت و به همین دلیل همه اعضای خانواده از حسادت او نسبت به همسر و فرزند پدرشان ناخشنود بودند.
به همین دلیل نونوش و کوکب نوش آفرین را به خانه پدریشان که در «پاهلونی خیل» قرار داشت بردند تا مبادا گزندی به آنها برسد. اسماعیل وی را نان خوری اضافی و باعث از بین رفتن قسمتی از مال و دارایی پدر میدانست.
نوش آفرین اهل قفقاز بود، از همین رو به زبان ترکی صحبت میکرد و البته تا حدودی نیز میتوانست فارسی صحبت کند. و زبان کوکب و نونوش و بقیه فامیلها مازندرانی بود که این مسئله کمی کار ارتباط بین آنها را دشوار میکرد. نوش آفرین به خاطر غریبی، ناهماهنگی فرهنگی و مهمتر از همه نبود همسرش و عدم اطلاع از وضعیت جسمی وی در زمان بحران بارداری، روزهای سخت و دردناکی را میگذراند. نونوش و کوکب هم از این موضوع بسیار سرخورده شدند، ضمن این که کاری از دستشان ساخته نبود.
پس از چند روز خبر مرگ عباسعلی خان (پدر رضا شاه) به الاشت میرسد همه خانواده ناراحت و سوگوار، اما نوش آفرین بیش از همه با تنهایی و رنج ناشی از دست دادن همسر اندوهگین میشود. از آن پس دیگر تاب ماندن ندارد و تقاضای رفتن به تهران میکند زیرا اقامت نزد فامیلها و برادرش را مناسبتر میداند.
نونوش و کوکب که از سوی عمویشان مأمور نگهداری وی بودند، ابتدا از سرمای راه و خطرات آن میگویند و تأکید میکنند که ما در اینجا از تو و فرزندت نگهداری میکنیم. اما بعد از چهل روز با پافشاری فراوان نوش آفرین، تسلیم خواستهاش شده و لوازم عزیمت وی را تدارک میبینند. آنها تلاش میکنند تا نوش آفرین را به شایستهترین شکل روانه تهران کنند. دو خواهر از دایی متمولشان امامقلی درخواست میکنند تا نوش آفرین و نوزادش را با خود به تهران ببرد. امامقلی نیز تقاضای خواهر زادههایش را میپذیرد. اوایل اردیبهشت ماه، امامقلی، مشهدی حسین (اردشیری) را به خدمت میگیرد تا نوش آفرین و نوزاد شیرخوارش «رضا» و فرزندش «مریم» را به تهران ببرد.(پهلوان،۱۳۸۵،۱۱ و دلدم، ۱۳۸۶،۱۸)
آنها از راه شلفین و گردنه امامزاده هاشم به مقصد تهران به راه افتادند تا نوش آفرین و نوزادش را نزد بستگانش ببرند. سرما و یخبندان بیداد میکرد. کوهها، ماه ها بود که از برف پوشیده شده بود و سختی راه را صد چندان میکرد. کوه و گردنه شلفین از قدیم الایام سرمای زبانزدی داشته است.
در مسیر حادثهای که شبیه به یک معجزه است، رخ داد و ماجرا اینگونه بود که بر اثر سرمای بسیار، نوشآفرین گمان میکند که فرزندش از سرما تلف شده است، بنابراین به قهوهخانهای که در مسیر بود، میرود و طفل را به مرد قهوهچی میدهد تا او را دفن کند و مرد هم او را در آخور حیوانات خود قرار میدهد و بر اثر گرمای تنفس حیوانات طویله، کودک از سرمازدگی، نجات مییابد هرچند بسیاری این داستان را افسانه و دروغ میپندارند اما بنظر می رسد باید گاهی باید به تقدیر در زندگی توجه داشت.
نوشآفرین در تهران در منزل برادرش ابوالقاسم زندگی میکند. از دوران کودکی رضا، اطلاعات دقیقی در دست نیست، اما همینقدر مسلم است که رضا زندگی سختی را در کودکی داشته است و برای تأمین مخارج زندگی خود و مادرش مجبور شد به کارهای سخت، تن در دهد و به همین جهت نتوانست به مکتب و مدرسه برود. (طلوعی، ۱۳۸۶، ۲۱)
رضا از کودکی علاقه عجیبی به او اونیفورم سربازی داشت، بطوریکه هیچگاه تا زمانیکه خاک ایران را ترک کرد و به موریس رفت بجز یکبار هرگز لباس غیر نظامی نپوشید و آن هم بخاطر ترویج کلاه پهلوی بود که شاه خود کلاه پهلوی بر سر داشت و یک کت سورمهای با شلوار سفید پوشید.
در سن حدود ۱۳ یا ۱۴ سالگی با قدی حدود ۱۷۰ سانتیمتر وارد خدمت شد و به نیروهای علی اصغر خان امینالسلطان پیوست.
او ابتدا یک سرباز ساده بود و سپس سرجوخه شد و در سال ۱۳۲۱ق پس از حدود ۱۰ سال به درجه وکیلباشی (گروهبان یکمی) رسید. (صادقکار، ۱۳۷۶، ۵۹)
زندگی در قزاقخانه سخت و دشوار و خشن بود و سربازان حقوق کمی دریافت میکردند و تنها سرگرمی آنها، خوردن مشروب و قمار با ورق (آسبازی) بود.
اصولاً رضاخان، تنهایی را بیشتر دوست میداشت و با بقیه سربازان کمتر دمخور میشد. وی ابتدا در فوج و سپس قزاقخانه به خاطر صغر سنش به کارهای سبک میپرداخت تا این که بزرگتر شد و در شانزده سالگی قدش به بیش از ۱۸۳ سانتیمتر میرسید و باز هم قد میکشید.
در همین دوران مادرش نیز مجدداً ازدواج کرد. رضاخان تنهاتر از پیش شد. او به ازدواج مادرش معترض نبود ولی شوهر او را هم هیچ گاه ندید.
«نوش آفرین خانم از ازدواج دوم خود (پس از پدر رضا خان) دارای فرزند نشد. اما شوهر دومش از همسر اول خود یک پسر داشت به نام «حدیکجان» که از آن به بعد برادر ناتنی رضاشاه شد. مادرش نوشآفرین چند روز پس از شهادت ناصرالدینشاه، بر اثر بیماری سل درگذشت و رضا به آلاشت بازگشت و بنا به وصیت با دخترعمو[یا دایی] اش بنام ماهتاج [مریم یا صفیه هم ذکر کردهاند]، ازدواج کرد و از او صاحب دختری بنام فاطمه (بعدها همدمالسلطنه) شد. ۱۰ (صادقکار،۱۳۷۶، ۲۲)
حدود سال ۱۲۷۸ مظفرالدین شاه در بازگشت از سفر خود به اروپا چند عدد «ماکسیم» یا «شصت تیر» وارد کرده و به قزاقخانه نیز از این شصت تیر داد. در آن زمان در قزاقخانه مدرسه نظام به وجود آمده بود که اتاقهای بالا ویژه فرزندان صاحب منصبان قزاق و دیگر برگزیدگان بود و اتاقهای پایین مخصوص فرزندان قزاق و پایین دستها…
عبدالله خان معروف به «یاور سرهنگ» که پدرش روزی ماژور فوج اتریش بود، فرمانده گروهان شصت تیر شد. و تعدادی قزاق را برای گروهان خودش انتخاب کرد. رضای حدود بیست ساله نیز جزء انتخاب شدگان بود. جدیت، سخت کوشی و نظم وی موجب شد پس از مدتی به عنوان وکیل چپ و راست (گروهبان) انتخاب شده و هر چه زمان میگذشت اعمال او برجستهتر نمایان میشد. وکیل باشی (سرگروهبان) گروهان شد.
عامل اصلی پیشرفت رضاخان در سلسله مراتب قزاقخانه را نه به دلیل روابط ویژهای که در میان نظامیان آن زمان وجود داشت، بلکه بهترین دلیل آن تهور و جسارت وی بود.
رضا خان در این سنین قداره بندی را در زندگی شخصی خود نیز تجربه کرده بود و در بیرون از قزاقخانه به عنوان نمونهای از افراد تندخو و خشن در جنگ و ستیز با همطرازان خود بود.
هنگامی که مظفر الدین شاه عین الدوله را برکنار و سپس به خراسان تبعید کرد، او به فریمان ملک شخصی خود رفت و از شاه خواست تا برای حفظ جان خود و همسرش که دخترشاه بود، عدهای قزاق همراه او روانه فریمان کند. شاه خواسته عین الدوله را به قزاقخانه ابلاغ کرد و در نتیجه یک دسته قزاق محافظ را پسندید و پس از مدتی به رضا (وکیل باشی) توصیه کرد تا خواندن و نوشتن را به او تعلیم دهد. رضا خان ظرف مدت ۵ ماه اقامت در فریمان خواندن و نوشتن را به او تعلیم دهد. رضا خان ظرف مدت ۵ ماه اقامت در فریمان خواندن و نوشتن را آموخت.(بهار،۱۳۸۶،۷۱-۷۰ و پهلوان،۱۳۸۵،۲۲)
در چنین شرایط بحرانی، سفارتخانهها نیاز فوری به کمک قزاقخانه داشتند تا بتوانند از این بحران جان سالم به در ببرند. رضا خان با درجه نایب دومی مسئول محافظت سفارتخانه بلژیک شد و بسیار مورد توجه قرار گرفت و پس از یک سال به سفارت آلمان فرستاده شد.
رضا خان همچون فردی مطمئن و سربازی مورد اطمینان برای فرماندهان خود، بدون آنکه مقاومتهای انقلابیون در افکار وی تأثیر بگذارد، همچنان آماده اجرای دستورات فرماندهان خود بود. از سویی به سرکوب انقلابیون میپرداخت و از سوی دیگر برای سرکوب با جگیران و گردنکشان که در نقاط مختلف کشور قد علم میکردند، فرستاده میشد.
در ۳۴ سالگی به درجه نایب (ستوانی) رسید و در جنگهای علیه شورشیان شرکت داشت. رضاخان در کار خود بسیار جدی و سختگیر است و گاهی سربازان زیردست خود را که بی انضباطی میکردند را شلاق میزد، اما با وجود این افراد زیردستاش او را دوست داشتند، زیرا در عملیات نظامی تفاوتی میان خود و دیگران قائل نمیشد. همیشه در کنار اسبش با لباس روی زمین میخوابید و در شبهای سرد زمستان با پیچیدن یک قالیچه یا پتو به دور بدنش خود را گرم میکرد. (پهلوان،۱۳۸۵،۲۴)
مهمترین واقعه در زندگی خصوصی رضاخان در سالهای قبل از کودتا، دومین ازدواج او با دختری از خانواده مهاجر قفقازی است. پدر دختر، تیمورخان میرپنج از افسران ارشد قزاق بود. رضاخان هنگام ازدواج، با تاجالملوک دختر تیمورخان میرپنج از افسران ارشد قزاق به شمار میآمد. رضاخان در این هنگام ۳۷ ساله بود و با همسرش قریب ۲۰ سال اختلاف سنی داشت، اما به دلیل اینکه تیمورخان، او را مردی بزرگ و با آتیهای درخشان میدانست، دخترش را با میل و رغبت به او داد.
تاجالملوک روز ۲۴ مهر ۱۲۹۶ [و بقولی ۶ آبان ۱۲۹۶] دختری بنام شمس را بدنیا آورد و قدم این دختر برای او خوشیمن بود، چون در همان سال همزمان به درجه میرپنجی و فرماندهی آتریاد همدان رسید. (طلوعی، ۱۳۸۶، ۲۹)
در دوران جنگ جهانی اول اوضاع ایران بسیار وخیم بود و تبلیغات بر ضد انگلیس و روسیه بسیار شدید بود وطرفداران آلمان نیز در کشور زیاد شده بودند و حتی شعرایی مثل ادیب پیشاوری و وحید دستگردی شعرهایی در مدح ویلهلم دوم کایزر آلمان (Deutsche keiser) سرودند و در سراسر ایران نقل میشد که ویلهلم دوم مسلمان شده است و حتی مورخالدوله سپهر اذعان میکند به نقل از کاردار سفارت آلمان در تهران که ویلهلم دوم نام خود را به «محمد ویلهلم» تغییر داده که همیشه به فکر انجام فرایض دینی خود است.
او در این سمت بر علیه فرمانده بریگاد یعنی سرهنگ کلرژه کودتایی را به فرماندهی استاروسلسکی، معاون وی با موفقیت اجرا نمود. اجرای این کودتا با هماهنگی احمد شاه توسط رضا خان به کودتای اول رضا خان نیز معروف است. در اثر این کودتا، کلرژه به روسیه بازگشت و استاروسلسکی فرمانده بریگاد قزاق در ایران شد.
در میان قزاقها، رضا فردی آزاد اندیش ولی نا آرام و متمرد بود. او یکبار در زمان استاروسلسکی، پاگون یکی از افسران روسی ارشدش را کند. او همچنین فرماندهی معنوی سایر افسران ایرانی را نیز بدست آورده بود. چرا که سایر افسران ایرانی نیز از او تبعیت میکردند و استاروسلسکی همواره مجبور بود او را راضی نگه دارد. او اهل تملق نبود و با زیر دستانش در بریگاد به نیکی رفتار میکرد و گاه به آنان از جیب خود انعام نیز میداد. گاهی نیز مانند سایر قزاقها دست به شمشیر و اسلحه میبرد. ولی کینه جو نبود و انتقام نمیگرفت. یکی از افسران هم رده اش به نام علیشاه، در درگیری ای صورت او را زخمی کرد. زمانی که رضا وزیر جنگ شد، افسر مزبور فرار کرد. بدستور رضا او را برگرداندند و با درجهای از او دلجویی کردند و او تا مقام سرتیپـی نیز رسید. (طلوعی، ۱۳۸۶، ۳۹-۳۱)
در ۴ آبانماه ۱۲۹۸خ رضاخان صاحب یک دوقلو شد. اشرف و محمدرضا.
با اخراج افسران روس، بریگاد قزاق تحت نظر یک افسر نالایق ایرانی بنام سردار همایون، قرار گرفت و رضاخان عملاً فرمانده واقعی بریگاد (زیر نظر ژنرال آیرونساید) بود.
در سال ۱۲۹۹ خورشیدی و چندماه قبل از کودتا، رضاخان برای شرکت در سرکوبی قیام میرزا کوچکخان جنگلی به گیلان فرستاده شد، که منجر به عقب نشینی قوای قزاق به فرماندهی استاروسلسکی تا حوالی قزوین گردید
درباره جریانات پشت پرده کودتای ۱۲۹۹ و نقش انگلستان در آن، روایات مختلفی نقل شده است و بیشتر در این مورد به یادداشتهای ژنرال آیرون ساید، فرمانده نیروهای انگلیسی در ایران که ظاهراً کاشف رضاخان بوده است، استناد میشود.
او درباره این ملاقات میگوید: «من با رضاخان مصاحبه کردهام، سرکردگی قزاقان ایرانی را به او سپردهام، او مردی واقعی و رکترین مردی است که تاکنون دیدهام» تنها عمل احتیاطی که انگلستان برای کنترل و اداره رضاخان انجام میدهد، وارد کردن سیدضیاءالدین طباطبایی ۳۰ ساله به جریان کودتا و وارد کردن احمد شاه به صدور فرمان رئیسالوزرایی اوست، ولی رضاخان که از ابتدا نسبت به نقش سید ضیاءالدین و مقاصد او بدگمان بوده، صد روز بعد از کودتا او را از صحنه خارج میکند.(طلوعی،۱۳۸۱،۴۵-۳۹)
رضاخان از این پس به لقب سردار سپه مفتخر میشود و عمدتاً تا سال ۱۳۰۲ وزارت جنگ را برعهده داشت احمدشاه برخلاف تصوراتی که درباره وطنپرستی و استقامت او در برابر انگلیسی ها وجود دارد، موجودی بسیار حقیر و ضعیف و زبونی بود و پیش از اینکه بدست رضاخان از سلطنت خلع شود، قصد فرار و استعفا را داشته است.
در ۱۶ آبانماه با حفظ سمت وزارت جنگ به رئیسالوزرایی منصوب شد و سپس مقدمات برکناری احمدشاه را فراهم ساخت و در روز ۷ آبانماه ۱۳۰۴ انحلال دولت قاجاریه توسط مجلس اعلام و اداره مملکت به «رضاشاه پهلوی» واگذار گردید و در روز سهشنبه ۲۴ آذرماه رسماً بهعنوان شاهنشاه ایران، سوگند یاد کرد.
رضاشاه دست روی قرآن گذاشت و سوگند یاد کرد:
«من خداوند قادر و متعال را گواه گرفته و به کلاما… مجید و به آنچه نزد خدا محترم است قسم یاد میکنم که هم خود را مصروف و محروس بدارم. قانون اساسی و مشروطیت ایران را نگهبان و برطبق آن قوانین مقرره سلطنت نمایم و در ترویج مذهب جعفری اثنیعشری سعی و کوشش نمایم و در تمام اعمال و افعال خداوند را حاضر و ناظر دانسته منظوری جز سعادت و عظمت دولت و ملت ایران نداشته باشیم و از خداوند متعال در خدمت به ترقی ایران توفیق میطلبم و از ارواح طیبه ی اولیای اسلام استمداد میکنم».(طلوعی،۱۳۸۶،۵۰-۴۵)
القاب رضاخان
رضاشاه در طول زندگی خود و حتی پس از آن به دلایل گوناگون به القاب مختلفی خوانده شدهاست. در جوانی به نام ناحیهای که از آن برخاسته بود «رضا سوادکوهی» نامیده میشد. با ورود به نظامیگری به مناسبت استفاده از مسلسل ماکسیم به «رضا ماکسیم» و بعدها به «رضاخان» و سپس، با ذکر درجه نظامیاش، به «رضاخان میرپنج» شناخته شد. بعد از کودتای ۱۲۹۹ و به دستگرفتن وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا، او را «سردار سپه» میخواندند. پس از رسیدن به پادشاهی و گزیدن نام خانوادگی پهلوی به «رضاشاه پهلوی» (پیش از این نام خانوادگی در ایران کار نمیرفتهاست و رضا شاه برای اولین بار استفاده از نام خانوادگی را اجباری کرد) شناخته شد.در سال ۱۳۲۸ با تصویب مجلس شورای ملی به او لقب «رضاشاه کبیر» داده شد.(مکی،۱۳۸۰،۳۸۷ و پهلوان،۱۳۸۵،۱۲۶)
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.